یک تصمیم عجولانه
امروز پنجم بهمن ماهه و آریای من 4 روزشه
با کلی پرسش و جستجو دکتر ترکمن را براش انتخاب کردیم .
باید برای اولین ویزیت ساعت 6 بعد از ظهر میرفتیم . آریا به همراه مامان و باباش و مامان بزرگش راهی شد.
دکتر خیلی خوش برخورد و به نظر ماهر میومد. تا معاینه اش کرد گفت کاملا سالمه، زردی نداره، شیر خوب خورده و اماده است برا ختنه. فکر کردم شوخی میکنه اما خیلی هم جدی بود. گفتم دکتر وزنش هنوز خیلی کمه، نافش نیافتاده ؛ یهو با قیچی رفت سر نافش و اونو از محل گیره جدا کر د و حدود 1_2 سانتش مونده، گیره هاشم یادگاری نگه میدارم.
خلاصه زنگ زدم به بابا و نظرشو پرسیدم و اونم گفت هرچی دکتر صلاح میدونه. دکتر کرم بیحسی رو زد و 45 دقیقه بعد کارو شروع کرد. هرکار کردم نذاشت تو اتاق بمونم و مامان دستای اریا رو گرفت و سعید هم فیلم گرفت و منم پشت در موندم. 5 دقیقه بعد جیغ شازده کوچولوی من رفت هوا و ازین ور من درحالیکه داشتم حمد و ولعصر میخوندم ؛ اشک میریختم.
کلا 10 دقیقه طول کشید بعد آوردنش بیرون و مریضها نشسته بودند و دکتر گفت دست بزنید برا آریا خان که دوماد شده. بچم انقدر گریه کرده بود که دیگه نای ناله نداشت. بردمش تو اتاق شیرش دادم. با اشک و استرس. ٱروم بود اما یهو وسط شیر خوردن ناله میکرد و جیغ میکشید و دل منو ریش میکرد.
کل عذابش کمتر از بیست دقیقه بود اما برا من زمانی بس طولانی. بعد شیر خوابید و دکتر دستورات دارویی را داد و آوردمیش خونه، بابا و سینا هم اومدن خونه و تا آخر شب پیشمون بودند. میخاستن برن که گلپسری بیدار شد کلی لوس بازی درٱورد برا بابا اینا و مجبورشون کرد یکساعت بشینند بالا سرش باهاش بازی کنند و بعد برند. از خودش ادا اطفار در میاورد، لبخند ملیح میزد و ... .
بعد از رفتن بابا اینا دیگه خوابیدیم و آریا هم تا صبح راحت بود و گریه نکرد.
اینطوری بود که خیلی غیر منتظره ما از این دغدغه بزرگ بیرون اومدیم.
خدا جووونم شکرت
اینم عکسهایی از آریا قبل از رفتن به دکتر