آریا..میوه عشق من و سعید

آرایشگاه این بار از نوع کودک

پسرم دفعه پیش که بردمت آرایشگاه خیلی گریه کردی و ترسیدی. برا همین تصمیم داشتم که دیگه نبرمت. تا اینکه با آرایشگاه کودک آشنا شدم و شما در روز  جمعه 1   اسفند 93  به همراه مامان و بابا رفتی و به موهات صفا دادی.   فضای آرایشگاه کاملا شاد و جذاب بود برات. پر از اسباب بازی و به همراه سی دی های کارتون و شاد کودکانه. اولش کلی اونجا بازی کردی و با محیط اشنا شدی و بعد با آقای آرایشگر دوست شدی و بعد بدون هیچ گریه و استرسی موهای فرفری تو کوتاه کردی.    اینجا در بدو ورود و براندازی محیط:   موهای خیس شده و نیمه کاره:       بازی با ابپاش:   &nb...
5 اسفند 1393

بهمنی پر از جشن و شادی

پسر گلم ماه بهمن با میلاد تو آغاز میشه و چه شادی بیشتر از این. و اما امسال 16 بهمن عروسی عمو جلال و میتراجون بود. که به زیبایی بهمن افزود. اینم چند تا عکس در مراسم عروسی . هرچند نشد خوب عکس بندازیم ولی همین ارزشمنده برام: 16 بهمن 93   و اما تولد مامان سمیرا هم که بهمن ماه است و اینم یه عکس  نمادین از زحمت بابا سعید و کادوی تولد در حضور شما که بهترینی. 27 بهمن   یه چند تا عکس هم مربوط به همین ماه که شما در حال فروشگاه گردی هستی: 20  بهمن 93   گلپسرم عکسهای اتلیه ای تولدت هم اماده شده که بزودی در همین پست میذارم, ...
5 اسفند 1393

واکسن یکسالگی

امروز 2 بهمن 93 است. صبح پنج شنبه مامان سمیرا و عمه اعظم اریا رو بردن خانه بهداشت برا واکسن یکسالگی. دیر شده بود اما خلوت بود و خودش یه حسن بود که اصلا معطل نشدیم. شما با روی باز و  اخلاق  خوش وارد مطب شدی و روی تخت نشستی و شروع به شیطونی کردی. مامان سمیرا هم  نگران بود  که الان میخای درد بکشی و گریه راه بندازی، تو همین تفکرات سیر میکرد که واکسن اماده شد و شما تو بغل من نشستی و دستت رو من گرفتم و تزریق در عرض کمتر از 5 ثانیه تو بازوی خوشگل و تپل مپلت انجام شد. و در کمال ناباوری نه تنها گریه نکردی بلکه میخاستی سرنگ رو هم بگیری دستت. این جا هم لحظاتی پس از واکسن در مطب:   ...
5 اسفند 1393

سالروز میلاد تو بهترین روز و خاطره زندگیمه

خدای مهربون باورم نمیشه یکسال گذشت. چرا با سرعت نور داره میگذره، چجوری جلوی زمانو بگیرم،میخوام از کودکی فرشته زمینیم بیشتر لذت ببرم. خدا جون بابت همه چی ازت ممنونم. خدایا ممنون که منو لایق مادری کردی. خدایا ممنون که چنین گلی را در دامنم گذاشتی.کمکم کن که امانتدار خوبی باشم.   امروز صبح که بیدار شدم با نگاه کردن به ساعت و دقیقه هاش تک تک لحظه های پارسال چنین روزی برام زنده داره میشه. پارسال 1 بهمن  صبح زود رفتیم تو بیمارستان مهر ، امسال صبح زود پا شدم درس خوندم چون 8.5 امتحان داشتم.امتحانمو دادم و برگشتم . ساعت 9:45 بود. آریا رو بغل کردم و بیاد پارسال بودم. باهاش حرف زدم و گفتم پسرم کمتر از نیم ساعت دیگه  به لحظه بدنیا...
1 بهمن 1393

سال اول داره تموم میشه

پسر گلم سلااام مدتیه برای پیچیدگی کارهامون نشده وبلاگت  رو آپ کنم.امتحان و جابجایی خونه و ... . عشق من ، تو شدی همه شادی خونه ما این روزا . انقدر شیرینی هات زیاده که نمیدونم کدوم رو بگم. ترجیح میدم خلاصه وار عکسهای زیبات که شکار لحظه هاست رو بذارم.     گلکم اینجا تو و عشق جدیدت آسانسور . هر وقت واردش میشی ذوق زده میشی و دوس داری همه دکمه هارو بزنی . اگه هم کسی جلو دیدت رو بگیره هلش میدی عقب . 30 ابان       هر زمانی دوس نداری عکس بگیرم ازت. و اگه نخای اینطوری میکنی: 20 آذر       الهی بمیرم که سرخ جوش(رزوئلا) گرفتی و یک هفته بیقرار بودی....
1 بهمن 1393

شیرین کاریهات در ماه دهم

عزیزم تو این ماه انقدر کارای بامزه و شرین میکنی که نمیدونم کدوم رو بگم.   دایی سینا از مشهد برات یه ماشین کنترلی سوغات آورده.تو انقدر تمرین کردی تا یاد گرفتی ماشینتو با کنترل مهار کنی و این کار برات عجیب و دوست داشتنیه.       17 آبان به کارتون و برنامه کودک خیلی علاقه داری. و غذات رو باید جلوی تلویزیون بخوری. وقتی هم بهت میگیم سی دی رو روشن کن ، خودت میری دستگاه رو روشن میکنی و دکمه اش هم درست و دقیق بلدی. 19 ابان با صدای هر اهنگی و حتی با خواندن ریتمیک هر شخصی شروع میکنی به رقصیدن و دست زدن. و هرچی صدا رو بیشتر کنیم هیجانی تر میشی و خسته هم نمیشی.   24 ابان ...
30 آبان 1393

خیلی این روزا قشنگه. مرسی خدا جوووون

پسر طلای من، این روزها خیلی ماشالا شیطون و پرانرژی تر شدی. دائما درحال جنب و جوش و کنجکاوی و  کشف دنیای پیرامونت هستی. من هم خدا رو بینهایت شاکرم که همچنین گلی رو به من هدیه داده. بخاطر حضورت ، به خاطر  سلامتیت بخاطر همه چیز از خدا ممنونم.گاهی دلم میخواد زمان متوقف بشه و لذت این روزها ماندگار بشه،گاهی با خودم فکر میکنم چجوری حداکثر استفاده رو از این روزها ببرم،گاهی میگم نکنه ناخواسته برات کم بذارم و گاهی...    فقط از ته قلبم از خدا میخوام لذت و خوشی این روزها رو نصیب هر زنی بکنه تا به یقبن برسه عشق مادری وصف ناشدنیست.  تمام سختی هاش و زحمات و شب بیداری هاش و ... با یه لبخند معصومانه این میوه های بهشتی به آسونی...
24 آبان 1393

آریا در اولین محرم زندگیش

آریای من شما سال گذشته ، محرم، تو دل مامان بودی و پدر عزیزم نذر کرد ، سال بعد برای سلامتی شما یه گوسفند قربونی کنه. و امسال در اولین روز محرم نذرشون رو ادا کردن. انشالا   که امام حسین (ع) حافظ همه بچه ها و من جمله آریای من باشن. آااااامین     اینجا حاضر شدی بریم هیئت . اول محرم   اینجا هم سر دیگ نذری هستی.    و اینکه سقا هم شدی:      9 ابان 93 ...
24 آبان 1393

نه ماه تو دل مامان-9 ماه وجود خارجی

پسر گلم ، عشقم، عمرم ، عزیزم 9ماه از به دنیا اومدنت گذشت. دقیقا به همون مقدار که من انتظار دیدنت گل رویت رو کشیدم. شما دیگه وارد ماه دهم زندگیت شدی. این هم عکس شما در اول ابان. پایان نه ماهگیت   و اما گلکم چند روزه داری تلاش میکنی که کمک بگیری و بایستی. تا اینکه بالاخره تونستی خودت به تنهایی این کار رو انجام بدی.  خوش شانسی اینکه دوربین آماده بود و ما تونستیم اون لحظه شیرین رو ثبت واقعی کنیم. 2 ابان 93-لواسان-اولین ایستادن بدون کمک .     راستی پسرم قبلا هنوز نمیتونستی از حالت چهار دست و پا به حالت نشسته دربیای. اما این کار رو هم 4 ابان در  9 ماه و 4 روزگی یاد گرفتی. کلمه دَدَ و...
3 آبان 1393