آریا..میوه عشق من و سعید

خرداد ماه اولین سفر آریا

آریا به شمال میرود: روز سه شنبه 12 خرداد 93  ساعت 5 صبح به قصد شمال راهی جاده شدیم. از اونجا که آریا خان چندان از ماشین سواری خوشش نمیاد و زود خسته میشه، این ساعت رو انتخاب کردیم تا شازده پسرمون قسمت اعظم مسیر رو بخوابن ، ضمن اینکه از ترافیک هم درامان بمونیم. خلاصه ما سه تایی اولین سفرمون رو آغاز کردیم. تو مسیر آریا یکی دو ساعتی شد که بیدار بود .پسر خوبی بود و تو کریرش با جغجغه اش بازی میکرد. تا رسیدیم ویلا من آریا رو بغل کردم و رفتم به درختایی که براش کاشته بودیم سر زدم که خدا روشکر سالم بودند و برف خرابشون نکرده بود. البته خیلی از درختامون به خاطر برف آسیب دیده بودند، شکسته بود و ازبین رفته بود. این همون درختی است که به اسم خ...
22 خرداد 1393

اردیبهشتی پر از شادی

امروز یکشنبه 28 اردیبهشت سال 93 است. این روز برای ما فراموش نشدنی است. چون پارسال در چنین روزی جواب ازمایش من مثبت شد که برای من و سعید خیلی خاطره انگیز هست.و مثل پارسال در شب تولد امام جواد شکلات دادیم. امسال هم اردیبهشت برامون ماه خوبی بود. به خصوص که امسال  در این ماه چند مناسبت توام شدند: روز مادر،تولد سعید، روز پدر ، ازدواج زهرا. امسال روز مادر برای من مزه دیگری داشت چون اولین سالیه که من مادر بودم. و روز پدر هم برای سعید همین حالت رو داشت.   اما از آریا جونمون بگم. این روزا خیلی شیرینتر شده. تو این ماه چندین مهارت جدید بدست اورده. به شدت دستاشو میخوره. به محیط اطرافش خوب دقت میکنه و عکس العمل نشون میده. با صدای...
28 ارديبهشت 1393

اولین پارک

امروز 21 فروردین 93 است.   من وسعید امروز برای اولین بار با اریا رفتیم پارک. تو دوره بارداری حدس میزدیم که اولین پارکی که اریا رو میبریم قیطریه است. و همینطورم شد. پارک با گلهای بهاری خیلی زیبا بو و کلی هم عکس انداختیم. اما چون کالسکه نبرده بودیم یکم خسته شدیم و زود برگشتیم.    امروز 22 فروردین 93 است. امروز هم دوباره رفتیم پارک قیطریه. اما اینبار مجهز تر رفتیم. هم کالسکه بردیم. هم برای اریا شیر دوشیدم تو شیشه بردم که اونجا نخوام شیر بدم . یکمی هم برا خودمون خوراکی بردیم. بیشتر از دیروز خوش گذشت و کلی راحت بودیم. اخراش دیگه اریا خوابش گرفته بود و خسته شده بود و نق میزد که برگشتیم. ...
28 فروردين 1393

شروع زندگی مستقل سه نفره

امروز 24 فروردین 93 است. اریا 2 ماه و 24 روزشه. ما تا حالا از مامانم اینا جدا نبودیم. تا یکماه مامان خونمون بود و بعدش ما رفتیم خونشون. بابا گفته بود تا اریا 6-7 ماهه نشده پیشمون بمونید، اما ما بالاخره تصمیم گرفتیم بریم. حدود ساعت 5 مامان بیرون بود ،بهش زنگ زدم که برام یه سری خرت و پرت بگیره ببرم خونه. یهو شوکه شد ، وقتی برگشت دید جدی جدی وسایلمونو جمع کردیم که بریم، خیلی ناراحت شد ولی چیزی نگفت، رسیدیم خونه زنگ زدم بهش از شدت گریه نتونست حرف بزنه. بعدش بابا اومده بود اونم زنگ زد و کلی گله کرد که چرا رفتید. اخرشم تهدیدم کرد که وای به حالت اگه این بچه براش مشکلی پیش بیاد. اما من تو این مدت از مامان کلی چیز یاد گرفتم و از پس نگهداری اریا بر ...
28 فروردين 1393

عید 93

امروز جمعه 15  فرودین ماه سال 93 است. اخرین روز تعطیلات عید، اخه عید امسال به خاطر شهادت حضرت زهرا و بعدش تعطیلی جمعه دو روز دیرتر روز کاری شروع شد.   اریای گلم ،ما امسال عید به خاطر شما نتونستیم مسافرت بریم،چون شما خیلی کوچولو هستی هنوز و عید امسال هم نسبت به سالهای گذشته هوا سردتره و تو تهران هم زیادنگشتیم. اما در کنار تو اصلا حوصلمون سر نرفت و کل وقتمون رو پر کردی.   مامانم به عشق تو یه سفره هفت سین کوچولو اماده کرد که کنار اون اولین عیدتو عکس بندازی.      سال گذشته من و بابایی خونه بابا بهرام بودیم. امسال عمو مسلم اینا و جلال و خانمش و بابام خونه حاج محمود بودن و ما هم تصمیم گرفتیم بری...
17 فروردين 1393

اولین ها

امروز 30 بهمن 92 است عشق مامان باباش ، آریای ما امروز 1 ماهه شد. تو این یکماه زندگی ما خیلی خیلی تغییر کرده، اریا هیجان و گرمی زندگیمون رو دو چندان کرده.   اولین بار که مامان آریا رو شست 3 بهمن بود، البته تو حمام نبردش، بلکه جلو شومینه تو وان شستش.   پسرم اولین ویزیت دکترش 5 بهمن بود، که ختنه هم شد. اولین بار که مامان بزرگش اومد دیدنش 15 بهمن  بود، چون زونا گرفته بود زودتر از این نمیتونست بیاد.   حلقه ختنه اش 17 بهمن افتاد.   نافش 20 بهمن افتاد. اولین  بار که بهش پستونک دادم    24 بهمن بود، دوست نداشتم به پستونک عادتش بدم اما آریا شبها دلدرد داره، دکترش گفت پستونک بچه ها رو ...
16 فروردين 1393

آخرای سال 92

آریا جونم پسرگلم میخوام برات چند تا عکس رو با خاطره برات بذارم. میدونم وقتی بزرگ شدی بیای اینا رو ببینی خوشحال میشی   عزیز دل مامان ،تو این عکس شما اولین بار بود که وارد اتاق مامان بابا شدی. بابا سعید همش میگفت اریا رو بیار رو تخت چند دقیقه بغلم بخوابه و من تو تاریخ 18 بهمن یعنی وقتی شما هیجدهمین روز زندگیت بود این کارو کردم   پسرم من تا حالا بهت پستونک نداده بودم، اما به اصرار اطرافیان بالاخره امتحان کردم و اولین بار در تاریخ 24 بهمن بهت پستونک دادیم که هیچ وقت هم نتونستی بگیری و خوشت نمیاد ازش. یا میندازیش بیرون از دهنت یا حال تهوع بهت دست میده. این عکسم از اولین بار تجربه پستونکه:   عزیزم امسال اولین...
16 فروردين 1393

پنجاه و پنجمین روز

سلام پسر نازنینم. امروز یکشنبه 25 ام اسفند 92 است. و شما 55 روزه شدی. این روزا خیلی برامون میخندی ،  البته هنوز با صدای بلند نخندیدی.خوابت کمتر شده مامانی و شبها هم بهتر میخوابی. صبح ها ساعت هفت که بابایی پا میشه تو هم بیداری و شیرتو نوشرجون کردی و  با خنده های خوشگلت بابا رو راهی میکنی.   شبها هم که بابا بزرگ و دایی سینا میان کلی با تو حرف میرنند و تو حسابی سرگرمشون میکنی. راستی پسرم یه جغجغه داری که خیلی دوستش داری. وقتی اویزونش میکنم جلوت ؛ مدتها بهش خیره میشی و لذت میبری.و اولین بار در تاریخ 16 اسفند بهت دادمش.   پسر گلم دو روز پیش که جمعه بود ، گذاشتمت پیش مامان جون و با  بابایی رفتیم برات ...
15 فروردين 1393

خاطره سزارین

امروز میخام خاطره روز یکم بهمن ، بهترین روز زندگیم رو بگم. ساعت حدود 6 بیدار شدیم و نماز خوندیم و از زیر قران رد شدم  و چند تا عکس و پیش به سوی بیمارستان. تشکیل پرونده دادم و تو اتاق زایمان منتظر شدم نوبت عملم بشه، ساعت 9:30 اماده ام کردند و فرستادند اتاق عمل. تو اسانسور کلی معطل شدیم و تا برسم تو اتاق عمل 9:45 بود. دکترم قبل من یه سزارین دیگه رو تموم کرده بود و اماده منتظر من بود. میخاستن بیهوش کامل کنند و من ازشون اسپاینال خواستم. دکتر بیهوشی یه اقای خوش اخلاق بود و باهام کلی شوخی کرد و بعد از طریق تزریق یه امپول تو کمرم بیحسم کرد، همه چیز برام خیلی سریع داشت میگذشت  دکتر بیهوشی بالا سر من نشسته بود و بقیه پشت پرده ای که ج...
7 بهمن 1392

یک تصمیم عجولانه

امروز  پنجم بهمن ماهه و آریای من 4 روزشه با کلی پرسش و جستجو دکتر ترکمن را براش انتخاب کردیم . باید برای اولین ویزیت ساعت 6 بعد از ظهر میرفتیم . آریا به همراه مامان و باباش و مامان بزرگش راهی شد. دکتر  خیلی خوش برخورد و به نظر ماهر میومد. تا معاینه اش کرد گفت کاملا سالمه، زردی نداره، شیر خوب خورده و اماده است برا ختنه. فکر کردم شوخی میکنه اما خیلی هم جدی بود. گفتم دکتر وزنش هنوز خیلی کمه، نافش نیافتاده ؛ یهو با قیچی رفت سر نافش و اونو از محل گیره جدا کر د و حدود 1_2 سانتش مونده، گیره هاشم یادگاری نگه میدارم. خلاصه زنگ زدم به بابا و نظرشو پرسیدم و اونم گفت هرچی دکتر صلاح میدونه. دکتر کرم بیحسی رو زد و 45 دقیقه بعد کارو شروع ...
7 بهمن 1392