آریا..میوه عشق من و سعید

سخت ترین واکسن تا کنون

شازده کوچولوی من سلام. عزیز دلم شما 18 ماهه شدی و باید واکسن بزنی. درست یک روز بعد از اولین جلسه کلاس شنا، صبح شنبه 10 مرداد ، من و بابا سعید شما رو بردیم خانه بهداشت .این بار شما به ما اثبات کردی که دیگه بزرگ شدی. چون وقتی وارد محیط شدی فهمیدی که یه خبرایی هست و شروع کردی ب بی قراری کردن. و اون خانوم مهربون که همیشه واکسنهاتو میزنه اومد و سریع یه دونه به دست راست و یکی به پای راست تزریق کرد. گفت که ممکنه از دفعات قبل سختتر باشه و بیشتر اذیت بشه. و متاسفانه همون هم شد شما و قتی اومدی خونه خوابیدی. اما بعد از بیدار شدن لنگون لنگون راه میرفتی و نالان میگفتی درد ..درد ... انقدر راه رفتنت بامزه شده بود که نمیدونستم برای دردی که داری گری...
18 مرداد 1394

آریا شناگر کوچک

قند عسل مامان  سلام. با کلی پرس و جو  تونستیم جایی رو پیدا کنیم که برا کودک آموزش شنا داشته باشه. تا اینکه مجموعه ناوا در شهرک غرب رو یافتیم. علاقه شما به اب انقدر زیاده که گاهی فکر میکنم از منم بیشتر دوستش داری. یه روز مرداد ماهی من و شما با هم دیگه رفتیم و مجموعه ناوا رو پیدا کردیم. شما خیلی آروم و مثل یک شاهزاده خوشگل تو کارسیت نشستی تا مامان رانندگی کنه. تنها تایم خالی جمعه ها ساعت 2-3 بود ک همون رقبول کردیم. جمعه موعود فرا رسید و من و شما و مامان جون سه تایی با هم رفتیم استخر. شما پوشک ضد آب رو  به همراه مایو قشنگت  تن کردی و رفتیم کنار آب . شما با دیدن آب آنچنان هیجان زده شدی که داشتی خودتو از بغل من پرت...
17 مرداد 1394

آغاز تابستان و تفریحاتش

عشق من پسرم بالاخره امتحانای مامان تموم شد و تابستون اومد . هرچند که تا 20 تیر من امتحانام طول کشیداما ازین به بعد میخواهیم حسابی خوش بگذرونیم. بهتره به جای پرحرفی عکس بذارم.   یه روز خوب رو با دوستای مامان گذروندیم ک شما با دخترای خوشگلش بازی میکردی. نازنین زهرای گل دقیق از شما 6 ماه کوچکتره و حدود روز تولدش خونه ما بودن:     یه روز هم با مامان جون رفتیم پاساژ تیراژه ک شما طبق معمول شروع کردی به غر زدن که از پاساژ بریم بیرون ولی تا چشمت افتاد به وسایل بازی در سرزمین عجایب نظرت عوض شد و گفتی منو ببر شهربازی. خلاصه من و شما رفتیم سرزمین عجایب و حسابی خوش گذروندیم تا مامان جون هم با خیال راحت به خریدش برسه...
17 مرداد 1394

بچه داری و درس و امتحان

پسر گل من ماه امتحانهای  مامان فرا رسیده ببینم چجوری همکاری میکنی عشقم: یک دقیقه غافل شدم ها ، داری با لپ تاپ من چکار میکنی، میخوای کمکم درس بخونی وروجک من. این لباس ها خشک بشو نبودن باید همینطور خیس برشون دارم.قسمت وسط رخت اویز هم شکستم مامان راحت باشه.     اینم جایزه این همه خوبی و آقایی از طرف مامان جون خوب و مهربونت:   مامان سمیرا اینکه از طرف مامان جون بود، حالا تو و بابا سعید چی؟ بفرما اینم شهربازی:     اینم پارک آب و آتش، راستی اون قلمبه ها رو رو پل میبینی ، رو تمام اونها بلا استثنا پا گذاشتی اگه حاجت میده به ما هم بگو ما هم از رو اونا...
14 تير 1394

خرداد

گزیده ای از عکسهای خرداد ماه: آریا در حال کمک به مامان:   آریا و وسیله مورد علاقه اش در پارک قیطریه: آریا دنبال پروانه در پارک: آریا و چیدن گیلاس:   آریا و خرید ماشین شارژی: ا استفاده های خلاقانه از ماشین شارژی   وقتی شیطونی میکنی ممکنه گیر بیافتی عزیز دلم ، صندلی رو چرا انداختی اخه:   آهنگش شاده فکنم، از خنده ات معلومه   بریم پارک میخام تو چمن بدو بدو کنم: ...
13 تير 1394

نوروز 94 سال گوسفند

پسر گلم  دومین عیدت مباااارک عزیزم     عکسهای زیر هم مربوط به باغ پرندگان هست: 3 فروردین 94   و اما این عکسها هم مربوط به سفر عید شماست که با مامان و بابا 3نفره رفتیم شمال. 9فروردین 94   این دو تا عکس هم مربوط به همین ماه فروردینه:   ...
13 تير 1394

آخجون باغ وحش

آریا به شدت به حیوانات علاقه داره. چه تو تلویزیون که میبینه چه سگ و گربه هایی رو که تو خیابون میبینه. خیلی وقته تصمیم داشتیم ببریمش باغ وحش تا اینکه در  روز جمعه تاریخ 22 اسفند 93 همراه بابا سعید عزیز سه تایی رفتیم باغ وحش ارم. وقتی رسیدیم آریا خواب بود وارد که شدیم تازه بیدار شده بود و یکم خواب آلود بود. یه ده دقیقه ای طول کشید که بفهمه چه خبره و کجاست. با دیدن حیوانات از نزدیک انقدر هیجان زده بود که از خوشحالی جیغ میکشید و آواز میخوند. یه جاهایی هم گریه میکرد چون میخواست بره تو قفس و از نزدیک دست بزنه بهشون. خخخخ از بین این همه حیوان عاشق مرغ و خروس شده بود. وقتی به قفس اونا رسیدیم دیگه اجازه نمیداد جامون رو عوض کنیم و فقط با دس...
23 اسفند 1393

اسباب بازی ممنوع

قبلا هم گفتم که آریا اصلا به اسباب بازی علاقه ای نشون نمیده و هر چیزی که جدید براش بگیرم در کمتر از 10 دقیقه براش تکراری میشه و میذارش کنار. اما عاشق وسایل خونه است. دوست داره همه چی رو خودش سر هم کنه ،روزی ده بار کابینت ها رو باز میکنه لوازم برقی ها  (چرخ گوشت،همزن،ابمیوه گیری و ...)رو بیرون میاره  تمام اجزاشو باز میکنه، سر همشون میکنه و دوباره تکرار. یکی دو ساعت هم که باهاشون بازی کنه بازم کمه براش.   در اینجا آقا مشغول جا گذاری نی در لیوان میباشند و با دقت و سرعت کارشو انجام میده. 20 اسفند 93   ...
23 اسفند 1393