آریا..میوه عشق من و سعید

عید 93

امروز جمعه 15  فرودین ماه سال 93 است. اخرین روز تعطیلات عید، اخه عید امسال به خاطر شهادت حضرت زهرا و بعدش تعطیلی جمعه دو روز دیرتر روز کاری شروع شد.   اریای گلم ،ما امسال عید به خاطر شما نتونستیم مسافرت بریم،چون شما خیلی کوچولو هستی هنوز و عید امسال هم نسبت به سالهای گذشته هوا سردتره و تو تهران هم زیادنگشتیم. اما در کنار تو اصلا حوصلمون سر نرفت و کل وقتمون رو پر کردی.   مامانم به عشق تو یه سفره هفت سین کوچولو اماده کرد که کنار اون اولین عیدتو عکس بندازی.      سال گذشته من و بابایی خونه بابا بهرام بودیم. امسال عمو مسلم اینا و جلال و خانمش و بابام خونه حاج محمود بودن و ما هم تصمیم گرفتیم بری...
17 فروردين 1393

اولین ها

امروز 30 بهمن 92 است عشق مامان باباش ، آریای ما امروز 1 ماهه شد. تو این یکماه زندگی ما خیلی خیلی تغییر کرده، اریا هیجان و گرمی زندگیمون رو دو چندان کرده.   اولین بار که مامان آریا رو شست 3 بهمن بود، البته تو حمام نبردش، بلکه جلو شومینه تو وان شستش.   پسرم اولین ویزیت دکترش 5 بهمن بود، که ختنه هم شد. اولین بار که مامان بزرگش اومد دیدنش 15 بهمن  بود، چون زونا گرفته بود زودتر از این نمیتونست بیاد.   حلقه ختنه اش 17 بهمن افتاد.   نافش 20 بهمن افتاد. اولین  بار که بهش پستونک دادم    24 بهمن بود، دوست نداشتم به پستونک عادتش بدم اما آریا شبها دلدرد داره، دکترش گفت پستونک بچه ها رو ...
16 فروردين 1393

آخرای سال 92

آریا جونم پسرگلم میخوام برات چند تا عکس رو با خاطره برات بذارم. میدونم وقتی بزرگ شدی بیای اینا رو ببینی خوشحال میشی   عزیز دل مامان ،تو این عکس شما اولین بار بود که وارد اتاق مامان بابا شدی. بابا سعید همش میگفت اریا رو بیار رو تخت چند دقیقه بغلم بخوابه و من تو تاریخ 18 بهمن یعنی وقتی شما هیجدهمین روز زندگیت بود این کارو کردم   پسرم من تا حالا بهت پستونک نداده بودم، اما به اصرار اطرافیان بالاخره امتحان کردم و اولین بار در تاریخ 24 بهمن بهت پستونک دادیم که هیچ وقت هم نتونستی بگیری و خوشت نمیاد ازش. یا میندازیش بیرون از دهنت یا حال تهوع بهت دست میده. این عکسم از اولین بار تجربه پستونکه:   عزیزم امسال اولین...
16 فروردين 1393

پنجاه و پنجمین روز

سلام پسر نازنینم. امروز یکشنبه 25 ام اسفند 92 است. و شما 55 روزه شدی. این روزا خیلی برامون میخندی ،  البته هنوز با صدای بلند نخندیدی.خوابت کمتر شده مامانی و شبها هم بهتر میخوابی. صبح ها ساعت هفت که بابایی پا میشه تو هم بیداری و شیرتو نوشرجون کردی و  با خنده های خوشگلت بابا رو راهی میکنی.   شبها هم که بابا بزرگ و دایی سینا میان کلی با تو حرف میرنند و تو حسابی سرگرمشون میکنی. راستی پسرم یه جغجغه داری که خیلی دوستش داری. وقتی اویزونش میکنم جلوت ؛ مدتها بهش خیره میشی و لذت میبری.و اولین بار در تاریخ 16 اسفند بهت دادمش.   پسر گلم دو روز پیش که جمعه بود ، گذاشتمت پیش مامان جون و با  بابایی رفتیم برات ...
15 فروردين 1393

خاطره سزارین

امروز میخام خاطره روز یکم بهمن ، بهترین روز زندگیم رو بگم. ساعت حدود 6 بیدار شدیم و نماز خوندیم و از زیر قران رد شدم  و چند تا عکس و پیش به سوی بیمارستان. تشکیل پرونده دادم و تو اتاق زایمان منتظر شدم نوبت عملم بشه، ساعت 9:30 اماده ام کردند و فرستادند اتاق عمل. تو اسانسور کلی معطل شدیم و تا برسم تو اتاق عمل 9:45 بود. دکترم قبل من یه سزارین دیگه رو تموم کرده بود و اماده منتظر من بود. میخاستن بیهوش کامل کنند و من ازشون اسپاینال خواستم. دکتر بیهوشی یه اقای خوش اخلاق بود و باهام کلی شوخی کرد و بعد از طریق تزریق یه امپول تو کمرم بیحسم کرد، همه چیز برام خیلی سریع داشت میگذشت  دکتر بیهوشی بالا سر من نشسته بود و بقیه پشت پرده ای که ج...
7 بهمن 1392

یک تصمیم عجولانه

امروز  پنجم بهمن ماهه و آریای من 4 روزشه با کلی پرسش و جستجو دکتر ترکمن را براش انتخاب کردیم . باید برای اولین ویزیت ساعت 6 بعد از ظهر میرفتیم . آریا به همراه مامان و باباش و مامان بزرگش راهی شد. دکتر  خیلی خوش برخورد و به نظر ماهر میومد. تا معاینه اش کرد گفت کاملا سالمه، زردی نداره، شیر خوب خورده و اماده است برا ختنه. فکر کردم شوخی میکنه اما خیلی هم جدی بود. گفتم دکتر وزنش هنوز خیلی کمه، نافش نیافتاده ؛ یهو با قیچی رفت سر نافش و اونو از محل گیره جدا کر د و حدود 1_2 سانتش مونده، گیره هاشم یادگاری نگه میدارم. خلاصه زنگ زدم به بابا و نظرشو پرسیدم و اونم گفت هرچی دکتر صلاح میدونه. دکتر کرم بیحسی رو زد و 45 دقیقه بعد کارو شروع ...
7 بهمن 1392

تولد فرشته کوچک ما

  این عکس از فرشته ایه که 9  ماه انتظارشو میکشیدیم ففط چند ساعته که چشم به این دنیا گشوده ساعت 10 صبح روز یکم بهمن 92 19 ربیع الاول سال 1435 21 ژانویه سال2014   وزنش 3.50 و قد 49 ...
5 بهمن 1392

شب قبل از سزارین

الان ساعت 11:25 شب است، فردا اول بهمن 92 است.   صبح امروز مامانم اخرین امتحان ترم اولش بود. خدا میدونه که چقدر دعا کردم زایمانم بعد از امتحانات مامان و البته تو ماه بهمن بیافته. خب خداروشکر چنین شد.   امروز اخرین کارایی که داشتم رو انجام دادم و ساک گلپسری رو تکمیل کردم و خلاصه خودمو اماده فردا کردم.   مامانم هم ساعت 9 اومد که شب اینجا باشه و ایشالا  صبح بریم، دایی سینا هم که خودش صبح میاد.   همیشه فکر میکردم شب زایمانم خیلی استرس داشته باشم ، اما نمیدونم چرا انقدر ریلکسم.    فقط هیجان بسیار زیادی دارم که آریا رو ببینم. پسری که نه ماه منتظرشم. چند ماهه دارم با تکونهاش زندگی میکنم. احس...
30 دی 1392